یاد خاطرات گذشته.
امروز که جمعه باشه ما خونه موندیم و با بابا مرتضی رفتیم تا انباری رو تمیز کنیم شما اول تو خونه مونده بودی ولی بعدش اومدی توی پارکینگ و با سه چرخت حسابی بازی کردی . بعدش کیوان جونت اومد و کلی باهم توپ بازی کردیدو دعوا کردید. ولی کلا بهت خیلی خوش گذشت. بعد عمه اینا اومدن پیشمون و کلی عمو جواد به بابا کمک کرد واقعا دستش درد نکنه. قبل شام شما دستشویتون گرفت بردمت دستشویی دوره آموزشی با شرت دستشویی رفتن رو می گذرونی .موقع پی پی با شرت دوست نداری بری ولی من گفتم حتما باید با لباس بری دستشویی اونوقت شروع کردی به گریه کردن .منم حواسم پرت شد وقتی داشتم میومدم بیرون چراغ دستشویی رو طبق عادت خاموش کردم که یهو صدای جیغ شما بلند شد که تازه فهمیدم ...