متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

متین و مهبد

یاد خاطرات گذشته.

امروز که جمعه باشه ما خونه موندیم و با بابا مرتضی رفتیم تا انباری رو تمیز کنیم شما اول تو خونه مونده بودی ولی بعدش اومدی توی پارکینگ و با سه چرخت حسابی بازی کردی . بعدش کیوان جونت اومد و کلی باهم توپ بازی کردیدو دعوا کردید. ولی کلا بهت خیلی خوش گذشت. بعد عمه اینا اومدن پیشمون و کلی عمو جواد به بابا کمک کرد واقعا دستش درد نکنه. قبل شام شما دستشویتون گرفت بردمت دستشویی دوره آموزشی با شرت دستشویی رفتن رو می گذرونی .موقع پی پی با شرت دوست نداری بری ولی من گفتم حتما باید با لباس بری دستشویی اونوقت شروع کردی به گریه کردن .منم حواسم پرت شد وقتی داشتم میومدم بیرون چراغ دستشویی رو طبق عادت خاموش کردم که یهو صدای جیغ شما بلند شد که تازه فهمیدم ...
25 آذر 1390

کارهای این روزای متین.

سلام گل مامان یه چند روزیه نتونستم برات پستی بزارم ولی عذرخواهی هم نمی کنم چون لازم نیست که .اما خوب حسابی با شیطنت های شما در گیر بودم کارهای خوبو بد زیادی که گاهی منو از ته دل می خندونه و گاهی به حد مرگ عصبانی می شم.می گی چه کارایی باشه بقیشو بخون: شما اینقده لوسی که حد نداره وقتی چیزی رو می خوای و من بهت نمی دم سریع قهر می کنی و دلت می خواد نازت رو بکشن و منم این کار رو توی این مواقع دوست ندارم توی اون زمانای خاص یه کلمه هم حرف نمی زندی و فقط قیافتو کج و کله می کنی اگر ازت بخوام حرف بزنی اینقدر غرور داری که جلوی حرف زدنت رو می گیره و معمولا وقتی حرف می زنی که واسه تو دیر می شه و نمی تونی کارت رو انجام بدی به طور مثال همین دیروز...
25 آذر 1390

تولد 1 سالگی نی نی وبلاگ مبارک

سلام به همه نی نی وبلاگیها . تولد نی نی وبلاگ رو به همتون تبریک می گم . من و پسرم هم در جشنواره شرکت کردیم .کارهای نی نی ها رو برای جشنواره دیدم و به همشون خسته نباشید می گم . خودم می دونم کارم در مقابل خیلیا بد اما خب . امیدوارم هر کس لیاقتشو داره در این جشنواره برنده بده . در هر صورت کد ما ١٤١ هستش. لطفا نظر یادتون نره
24 آذر 1390

اولین دیدارمون( قسمت دوم)

        خب وقتی از اتاق ریکاوری اومدم توی بخش همه جا ساکت بود انگار بیمارستان خالی باشه . اوردنم توی اتاق اونجا بود که کم کمک بی حسی بدنم داشت می رفتو برای همین یه کم درد اومده بود سراغم ولی بروی خودم نیاوردم تا بابایی اومد بالا سرم و اون وقت بود که خودمو واسه بابایی لوس کردمو زدم زیر گریه که یعنی نازم کن و تیرم خورد به هدف. بعد از اون یه پرستار با شما اومد داخل اتاق مامانم یه چیز کوچولو از توی برانکاردی که اونجا بود برداشت پشتش به من بود و من اول چیزی ندیدم بعد که برگشت گریم خوشکیدو گل از گلم شکفت انگار یه مورفین بهم زدن دیگه درد نداشتم شما اومدی توی بغلم و اولین شیر خوردن شروع شد فقط بدیش این بود که من باید طا...
19 آذر 1390

یه موضوع مهم

عزیزم امروز می خوام بهت بگم که دلم از دست مردا پره می دونی چرا آخه هر کاری که دوست داشته باشن انجام می دن و اصلا هم بروی خودشون نمیارن ولی اگه زنشون کاری انجام بده یا حتی انجام نداده باشه همه دنیا رو روی سرش خراب می کننن. آخه یکی از دوستام بخاطر همین موضوع شوهرش گفته می خواد طلاقش بده و دوستم مقصر نیست و متهم شده به خیانتی که نکرده. حالا برای چی اینو برای تو می نویسم تا اگه روزی خوندیش همیشه آویزه گوشت کنی که واقعا مردو زن توی همه چیز مثل هم هستن و نباید بینشون فرقی باشه یعنی اگه برای مردی کاری اشتباه برای زن هم اشتباه و برعکسش هم صادق می خوام بهت بگم عزیز من دوست ندارم وقتی بزرگ شدی و خواستی زنی رو همراه خودت کنی یا حتی فقط برای دوستی ب...
19 آذر 1390

اولین دیدارمون( قسمت اول)

مامانی می خوام برات از روز اولی که برای اولین با دیدمت بگم . دکترم برای سزارین بهم وقت داده بود من همیشه دوست داشتم طبیعی زایمان کنم ولی دکتر مگفت که لگنم برای این کار کوچیک و من مجبورم که سزارین کنم . من خودم از بی هوشی می ترسیدم واسه همین بی حسی موضعی رو انتخاب کردم. اون موقع مامانی فعالت دانشجو بود من دقیقا روز قبلش دانشگاه بودم و برای فقط ١٠ روز از استادم اجازه گرفتم به شرط جبران آخه کار عملی من خیلی زید بود خوب رشته های هنر همینه دیگه . وای ببخشید نگفتم رشتم چی بود ..... انیمشن می خوندم  برای کاردانی.زاد روز شما دقیقا روز تولد حضرت علی و روز پدر بود و خدا هم یه هدیه بزرگ رو توی این روز خوب به بابایی مهربونت داد . از صبح که ساعت ٦...
17 آذر 1390

هنرمند من

این پست مخصوص عکاسی ماهرانه شماست . سوژه عکسا فقط وفقط از ذهن فعال شما بود و من کمکی در این رابطه نکردم خودت بودیو خودت.قربونت برم من عاشق این کارای کنجکاوانتم می خوامت اساسی . بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس واسه پسر گلم. ...
10 آذر 1390

متین فشفشه

  امروز گل پسرم خیلی با انرژی شده بودی. نمی دونم چه جوری ولی خیلی انرژی داشتی عالی هم بود ولی خب خیلی خسته شدم و پاهام درد گرفت. خب بذار برات بگم. اول صبح که همه چیز مثل همیشه بود. شما با صدای من واکنش نشون دادیو سریع بیدار شدی ، صبحانه خوردیم، لباس پوشیدیم و با هم رفتیم مهد کودک. ظهر کلاس زبانم ساعت 2:30 تموم شد، اومدم دنبال شما تا ساعت 3 طول کشید که بیای بیرون . چون خواب بودی. بعدش هر کاری کردم نیومدی با تاکسی بریم و گفتی میخوای تا خونه پیاده بری من فکر کردم تا سر خیابون که10 متر بیشتر دووم نمیاریو  سوار ماشین می شی نمیدونستم که تا کجا منو می خوای برسونی. خلاصه اینجوری شد که اندیشه گردیمون شروع شد 3 تا 5 دو ساعت دقیقا...
8 آذر 1390

اسباب بازی های جدیدی متینم

ماهیگیری       چند روز پیش تو سایت یکی از دوستات این اسباب بازی رو دیدی خیلی خوشت اومد. گفتی میخوایش منم فرداش بدون این که بهت بگم برات می خرم . گرفتمو بهت به عنوان جایزه برای کار خوبت دادم. اینم جناب وودی هستند. کارتونش رو خیلی دوست داری. بازی با آقا میمونه این بازیه تقویتی هوشیه کلی باههش چیزای خوب یاد گرفتی و اما رنگ انگشتی اولش نمیدو نستی چقدر جا داری واسه کثیف کردن ولی بعدش کلی خوش گذشت بهت چون نمی گفتم به لباست نزن و تو حسابی حال کردی و کلی نقاشی کشیدی. موقع جمع کردنش هم طبق معمول گریت در اومد که نمی خوای جمش کنی .   ...
6 آذر 1390